پاييز که امد از پنجره ديدم زمان با عصاي سفيد از پهنه زار بلوط گذر کرد
قامتش کوتاه و کوتاه تر شده بود سايه اش دراز و درازتر سياه پوشيده بود
پاييز بوي پيراهنش را در باغ پيچانده بود
درختان بيوه تکيده و عريان سر به نور ماه
گريه ميکردند
برگهاي خونين رقصان در باد چون شعر بر خاک سياه پنجه ميساييدند
شيون پنجره بود و سکوت نارون
که باغ را کشتند
ان طرف تر بالاي تپه زمان ايستاد
پنجره را بستند ما به پاييز ملحق شده بوديم
پاييز که امد از پنجره ديدم
زمان با عصاي سفيد برگشته بود
براي ساعت ها کنار بلوط نشستم